۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

ای ساربان کجا می روی؟ لیلای من چرا می بری؟


ای ساربان کجا می روی؟ لیلای من چرا می بری؟
ای ساربان ای کاروان. لیلای من کجا می بری؟
با بردن ، لیلای من ، جان و دل مرا می بری؟
ای ساربان کجا می روی؟
 لیلای من چرا می بری ؟
ای ساربان کجا می روی؟
لیلای من چرا می بری ؟
در بستن ِ ، پیمان ما ، تنها گواه ِ ما شد خدا ،
تا این جهان، بر پا بود ، این عشق ما بماند به جا
ای ساربان کجا می روی؟
لیلای من چرا می بری ؟
ای ساربان کجا می روی ؟
لیلای من چرا می بری ؟
تمامی هِ دینم به دنیای فانی ، شراره ی عشقی که شد زندگانی
به یاد ِ یاری ، خوشا قطره اشکی
به سوزِ عشقی ، خوشا زندگانی
همیشه خدایا ، محبت دلها ، به دل ها بماند ، به سان دل ِ ما
که لیلی و مجنون فسانه شود
حکایت ما جاودانه شود
تو اکنون ز عشقم گریزانی
غمم را ز چشمم نمی خوانی
از این غم چه حالم نمی دانی
پس از تو نمونم برای خدا
تو مرگ ِ دلم را ببین و برو
چو طوفان سختی ز شاخه ی غم
گل هستی ام را بچین و برو
که هستم من آن تک درختی ، که در پای طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش ، ز خشم طبیعت شکسته
ای ساربان کجا می روی ؟
لیلای من چرا می بری . . . 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر