۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

به مناسبت دیدار یار


به مناسبت دیدار یار  :


از در درآمدی و من از خود بدر شدم
گویی از این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم

چون شبنم اوفتاده بُدَم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم

دستم نداد قوّت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده‌ ور شدم

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق در مِسَم آویخت زر شدم

سعدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر