۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

روح آزرده ی من

سلام.
دوباره تصمیم گرفتم که وبلاگ رو پس از مدتی طولانی و سخت ، به روز کنم.

فقط قبل از اون یه شعر از یکی از بهترین ها رو میذارم. ( س.س.م)




« روح آزرده ی من »

صبح که خورشید خزان می تابد
در پی زردی برگان درختان ، رفتم
روح آزرده ز من می پرسید :
من چرا زرد شدم؟!
و چنان برگ کهنسال افتان به زمین
زیر پاهای گذرهای روان
مجرم جرم زمان
از جهان طرد شدم . ...!
کاش آن روح بهاری می ماند
کاش آن چشمه ی جاری می ماند
وپی مستی یک جرعه ء جام .....
پر کشان می رفتم ...!!

شهرت چشمانش ، غربت اشکانش ، گرمی دستانش
و نسیمی که چه زیبا می گفت :
کاش یک لحظه ی دیگر می ماند....

سطر سطر غزل ناب نفس هایش را ، می شمردم آرام ...
تا رسیدم پایان . . .
وعده ای داد به دنیای دگر ...
در پی رهگذر عمر سحر . . .
اه آی معنی هر سبزی برگ
باز گرد و دمی با من گو . . .
پاسخش را تو بگو . . .

روح آزرده من ، باز از من پرسید :

من چرا زرد شدم . . .!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر