۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

دل تنگی

چند وقته که این  دل بی تاب ، بد جور تنگ شده.
برای خیلی چیزا.
تازه هر وقت که به فکر فرو می رم ، یکی رو حس می کنم که هست وداغم و تازه و داغونم می کنه.
کاملاً حسش می کنم.
تماماً با همون لبخند ها ، بغض ها ، تند تند و با حال و احساس حرف زدن ها ، با خسته گی ها و اعماق نگاه ها.
اما به جرات می گم که فقط و فقط تنها چیزی که فکرم و مشغول می کنه و به هم می ریزم ،اینه که می دونم اصلاً و ابداً اون اهل فراموشی نیست.
شاید نتونه جلوی خودش و بگیره و وانمود نکنه ، اما مسلماً خیلی چیزها رو به یاد داره و از یادش نمی ره. و باز حس می کنم که . . .
اصلاً نمی دونم تا کی می تونم سر خودم و کلاه بذارم یا خودم گول بزنم؟  
اما حسی بهم میگه که این تنهایی بهترین هدیه ست.
و وقتی که این حالت تنهایی باهاته  ،  دیگه احتیاجی نیست که فکری داشته باشی وفکرت مشغول کسی یا چیزی باشه و در نهایتاً هیچگونه مسئولیتی نداری و توی خلاء خودت بس نشستی.
و اما خودم کاملاً می فهمم که این حرفها هیچ ارزشی نداره و بی فایده ست.
دلیل هایی رو هم میارن که : چون خدا تنها بوده و یا چون می خواست توی تنهایی خودش نباشه ،  آدم و آفرید.
و باز این من ه  بی خود شده ی . . .
و من هم که قسمتی یا جزعی از وجود بی همتایم!
پس ( با این تفاسیر قبلی ) ،  عین خودش نمی شه که تا ابد تنها بود و با تنهایی کنار اومد.
تنها میشه گفت که : فقط باید بی خیال بود.
یه حس خوبیه. همیشه هر وقت خوشحالم و هر وقت بد حال ، نیاز دارم به یه کتاب.!!!!!
یعنی حسی بهم میده که ارضا میشم.
گاهی اوقات هم گوش دادن رادیو اونم اگه موجش روی جوان و معارف باشه.
 البته تا حدودی.
الآن هم دل و حواسم جای دیگه ایه. اون هم با این حالم !
اما فعلاً کاری از دستم بر نمی یاد مگر صبر و انتظار و انتظار و انتظار.
تا زمانی که هر وقت زمانش بشه.
اما امید دارم که به زودی فرجی میرسه. نداهای عجیبی میشنوم. حس عجیبی دارم. خیلی روحم حساس تر شده. کاملاً برام مشهوده. دم دم های صبح بیشتره و توی اوجش هست. چند وقته که بعد از نماز صبح ، خواب نمیرم و به فکر می افتم.
چیزهای مبهمی به ذهنم می رسه. در اون لحظه کاملاً درکشون می کنم و باهاشون ارتباط برقرار می کنم اما بعد از لحظه ای ، هیچ. مثل اینکه تمام مغزم فرمت شده. حتماً خیره. دلم روشنه که این وقت نزدیکه. چون دیگه تحمل این همه تنهایی و ندارم و می خوام . . .  ولی باید بگذرم.
اما تا کی ؟ تا چه وقت ؟ تا کجا؟ نمی دونم.
نمی دونم و همین بیشتر اذیتم می کنه. این خودش از هر نوع تنهایی و بی فکری و غیره ، بدتره.
این روز هم گذشت.
« چه کنم با دل تنها ، چه کنم با این غم دل ، چه کنم با این درد ، دل من ای دل من . . . »

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

دل نوشته روزهای ماندن


گفته اند که زندگی زیباست !!
دیر زمانیست که این را می شنوم.
ولی هرچه گشتم ، زیبایی نیافتم !؟
و کجایش زیباست ؟؟
وقتی زیباست که در احوال خوش ، زندگی را گم کردی ؟؟
و هیچ کس نیست که پیدایت کند !
وقتی زیباست که به کمک نیاز داری و کسی در کنارت نیست !
حتی وقتی جنازه ات را در بر گرفته اند ، تنها دغدغه شان ، سپردنت به آستان تو و آسمان خودشان است!
وقتی زیباست که خوشحالی و زمانی که تنهایی ، غمگینی !
کدامشان باعث زیبائی اند؟
پس چرا زندگی زیباست؟
بیا دیگر این را تکرار نکنیم!
وقتی زیباست ، که غم داری و به جای پیدا کردن غمخوار ، به فکر سیگار باشی؟
وقتی زیباست که داغونی و به یک آغوش برای باریدن نیاز داری!
زیباست وقتی سیاهی و تاریکی رو میبینی و داری باهاش دست و پنجه نرم میکنی و به جاش خورشید می خوننت؟
بله!  زندگی زیباست. خیلی زیبا ، و پر است از این زیبایی ها.!
وقتی  زندگی زیباست که عشقی در آن نیست!
وقتی از طرف همه ، نگاه های معنی دار میبینی!
حتی زیباتر از اونی ه که فکرش و کنی !!!!
هر وقت کاری یا نیاز دارند ، هزار بار جونم و نفسم ، بهت میگن !
و با شرمندگی ، هر وقت که نتونی یا نشه که نیازهاشون رو برطرف کنی ، باید دور ریخته بشی مثل . . . !
هر وقت جیبت خالی نیست ، میشی مهربون و داداش و روزی 1000  بار گوشیت زنگ می خوره و شونصد تا اس ام اس برات میاد که کجایی ، دلمون هوات و کرده !
و بدا به روزی  که جیبت سوراخ بشه . . .
آره زندگی فوق العاده زیباست.
تا بخوای همه به هم کمک می کنیم.‌
همراهی برای نابودی  و تباه کردن
اینجا پر شده از کمک های انسان دوستانه !
واقعاً که زندگی خیلی زیباست. فقط باید باور کنیم.
وقتی که برادر و خواهر از حال هم خبر ندارن
و جالب اینکه سالی یک بار لبخند می زنی ، اونم به جمله زندگی زیباست ...
و هنگامی که همه دنیا مرگت رو می خواهند ، زندگی زیباتر هم می شه.
زندگی چقدر زیبا می شه وقتی کسی تنها نباشه !!!
وقتی زندگی زیباتر میشه که حس کنی کسی که دوستش داری ، داره فراموشت می کنه.
و جالب اینکه بهت میگن که ممنون از بودن و صبر کردنت اما . . . کجاست؟ و اینکه توی بد ترین شرایط تنها می مونی . .
زندگی خیلی زیباست وقتی بعد از چندین ماه و سال ، ازت مپرسه چته ، چرا ناراحتی؟
الآن دارم  می فهمم و نه. بلکه بهتره بگم که درک می کنم چرا از مرگ بعنوان نعمت نام برده شده!
هرچی بوده گذشته و تموم شده.
باید قبول کنم که زیباترین نکته این نوع از زندگی اینه که هیچ کس نیست جوابت رو بده یا جوابی بده که تو بفهمی !!!
کسی نیست بگه چرا؟
چقدر قشنگ. الآن اومد : " و هر که را خواهد به رحمت خويش در می آورد . . .". و دلیلش و گفت.
چرا سرنوشت و ساخته شدن باید همیشه بعد از دوران شکست ، زمین خوردگی ، تباهی و تاریکی رقم بخوره؟
و حالا اگه کسی بود جوابت رو می داد ، اون وقت توقعاتت نسبت به زندگی چطور بود؟
چقدر هوا تیره و آلوده ست.
ای کاش دلیل این هوای آلوده و تاریکی رو می فهمیدم.
شاید اون وقت می شد با این زندگی بسیار بسیار زیبا رو کنار اومد.
حداقلش اینه که می دونستی برای چی داری آماده میشی.
 آیا کسی این نزدیک هست که بشنود؟
بله.
و خدایی که همین نزدیکی هاست.
 لای این شبو ها ، پای آن کاج بلند.
می کند از سر شوق ، با تمئانینه نگاه . . .
آرزو داشتم که مدتی حتی کوتاه ، در افکار پراکنده ام سرگردان و در ذهن آشفته ام ، تنها باشم.
ولی حیف که تا به حال نشده.
آره ، دقیقاً باز هم مثل همه چیزهای دیگه ، عادت کردم.
به دنیای مجازی مشتاق تر شدم ، چون سرگرم کننده ست. و آدم رو زیاد بیکار نمیذاره.
این روزها چیزی که خیلی خوب و زود یاد گرفتم ، عادت کردنه. نسبت به همه چیز.
چقدر ساده به عادت کردن مشتاق شدیم و مجبور.
دیگه گذشت ثانیه های تکراری در اعماق ذهنم ، برام مسئله مهمی نیست.
در تمام وجودم احساسی از پر شدن پیدا می کنم.
به پوچی و بی انگیزگی نزدیک شدم و در نهایتشان ، در کوچه پس کوچه های بی کسی قدم می زنم.
چقدر سریع به بودن این حس عادت کردم.
حس می کنم که زنگ تفریح و تبدیل به تفریح سالمی شده ام.
و من چقدر نقشم و خوب بازی می کنم.
دلتنگ شدم . . .
دلتنگ ایامی که دلتنگ نبودم.
دلتنگ افکار و رویا های کودکی ام.
دلتنگ خود ِ خود ِ خودم . . .
دلتنگ  خنده هایی که . . .
دلتنگ آرزوهای کودکی ام.
دلتنگ غروری که با بودن معنا نداشت.
دلتنگ تحقیر شدنی  که حس نشد.
دلتنگ لحظه های نابی که خودم بودم.
و چرا باید دلتنگ بود؟
دقیقاً. بله.  من دیوانه شدم
و هر روز دیوانه تر از دیروز . . .
و هر روز دلتنگ ِ دلتنگیی جدید . . .
و این قصه ی پر غصه ی ناتمامی ست که با بودنت تسکین یافته. اگر وجود بی نهایتت نبود و این گونه پذیراییم نمی کردی ، معلوم نبود در کجا و در چه حالی بودم. از بودن و اجازه دادن برای خواندنت در شب های روشن ، سپاسگذارم و شاکر و سر مست این موهبت و مستی که هدیه دادی.
لحظه ای بر درنگم چشم مپوشان و برای لحظه هایی که حضورت تجلی آرامشم است ، آماده ام کن.
که تو بهترین شنونده و آگاه ترین هستی.
آمین . . .

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

نامه تاریخی امام خمینی به گورباچف

روز یازدهم دی ماه 1367 هجری شمسی، حضرت امام خمینی بنیانگذار جهموری اسلامی پیام مهم و تاریخی خود را خطاب به گورباچف صدر هیأت رئیسه شوروی سابق صادر کردند. نامه تاریخی حضرت امام (س) در شرایطی خطاب به رهبر شوروی سابق نگاشته شده بود که تحلیلگران سیاسی نظاره گر تجدید نظر طلبی و آغاز تحولات دنیای کمونیسم بوده ولی قادر به اظهار نظر در این باره نبودند. رهبرکبیر انقلاب اسلامی نه تنها اظهار نظر صریح درباره تحولات جهان کمونیست کرد بلکه فرمود: از این پس کمونیسم را باید در موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد... در اولین روز سال 1989 میلادی ـ 11 دی 1367 ـ نامه معروف و تاریخی امام‌خمینی(س) خطاب به میخائیل گورباچف آخرین رئیس‌جمهور شوروی در زمینه مرگ کمونیسم و ضرورت پرهیز روسیه از اتکاء به غرب انتشار یافت. این نامه در شرایطی منتشر شد که اتحاد جماهیر شوروی هنوز به عنوان یک مجموعه برقرار بود، جنگ سرد خاتمه نیافته بود، دیوار برلین به عنوان نماد جدائی شرق و غرب، فرو نریخته بود و حاکمیت کمونیسم بر قانون اساسی شوروی و بر مقدرات مردم در جمهوری های این کشور، هنوز برقرار بود. با این حال امام  در نامه  به گورباچف از صدای شکسته شدن استخوانهای مارکسیسم سخن به میان آورد و وی را از روی آوردن به غرب برای حل مشکلات اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی برحذر داشت. 

متن نامه امام‌خمینی به این شرح است:


بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
جناب آقاى گورباچف، صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر سوسیالیستى شوروى.
با امید خوشبختى و سعادت براى شما و ملت شوروى، از آنجا که پس از روى کار آمدن شما چنین احساس مى‏شود که جنابعالى در تحلیل حوادث سیاسى جهان، خصوصاً در رابطه با مسائل شوروى، در دور جدیدى از بازنگرى و تحول و برخورد قرار گرفته‏اید، و جسارت و گستاخى شما در برخورد با واقعیات جهان چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلى حاکم بر جهان گردد، لازم دیدم نکاتى را یادآور شوم. هر چند ممکن است حیطه تفکر و تصمیمات جدید شما تنها روشى براى حل معضلات حزبى و در کنار آن حل پاره‏اى از مشکلات مردمتان باشد، ولى به همین اندازه هم شهامت تجدید نظر در مورد مکتبى که سالیان سال فرزندان انقلابى جهان را در حصارهاى آهنین زندانى نموده بود قابل ستایش است. و اگر به فراتر از این مقدار فکر مى‏کنید، اولین مسئله‏اى که مطمئناً باعث موفقیت شما خواهد شد این است که در سیاست اسلاف خود دایر بر «خدا زدایى» و «دین زدایى» از جامعه، که تحقیقاً بزرگترین و بالاترین ضربه را بر پیکر مردم کشور شوروى وارد کرده است، تجدید نظر نمایید؛ و بدانید که برخورد واقعى با قضایاى جهان جز از این طریق میسر نیست. البته ممکن است از شیوه‏هاى ناصحیح و عملکرد غلط قدرتمندان پیشین کمونیسم در زمینه اقتصاد، باغ سبز دنیاى غرب رخ بنماید، ولى حقیقت جاى دیگرى است. شما اگر بخواهید در این‏ مقطع تنها گره‏هاى کور اقتصادى سوسیالسیم و کمونیسم را با پناه بردن به کانون سرمایه دارى غرب حل کنید، نه تنها دردى از جامعه خویش را دوا نکرده‏اید، که دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند؛ چرا که امروز اگر مارکسیسم در روشهاى اقتصادى و اجتماعى به بن بست رسیده است، دنیاى غرب هم در همین مسائل، البته به شکل دیگر، و نیز در مسائل دیگر گرفتار حادثه است ..
جناب آقاى گورباچف، باید به حقیقت رو آورد. مشکل اصلى کشور شما مسئله مالکیت و اقتصاد و آزادى نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعى به خداست. همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید. مشکل اصلى شما مبارزه طولانى و بیهوده با خدا و مبدأ هستى و آفرینش است.جناب آقاى گورباچف، براى همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در موزه‏هاى تاریخ سیاسى جهان جستجو کرد؛ چرا که مارکسیسم جوابگوى هیچ نیازى از نیازهاى واقعى انسان نیست؛ چرا که مکتبى است مادى، و با مادیت نمى‏توان بشریت را از بحران عدم اعتقاد به معنویت، که اساسیترین درد جامعه بشرى در غرب و شرق است، به در آورد.حضرت آقاى گورباچف، ممکن است شما اثباتاً در بعضى جهات به مارکسیسم پشت نکرده باشید و از این پس هم در مصاحبه‏ها اعتقاد کامل خودتان را به آن ابراز کنید؛ ولى خود مى‏دانید که ثبوتاً اینگونه نیست. رهبر چین (1) اولین ضربه را به کمونیسم زد؛ و شما دومین و على الظاهر آخرین ضربه را بر پیکر آن نواختید. امروز دیگر چیزى به نام کمونیسم در جهان نداریم. ولى از شما جداً مى‏خواهم که در شکستن دیوارهاى خیالات مارکسیسم، گرفتار زندان غرب و شیطان بزرگ (2) نشوید. امیدوارم افتخار واقعى این مطلب را پیدا کنید که آخرین لایه‏هاى پوسیده هفتاد سال کژى جهان کمونیسم را از چهره تاریخ و کشور خود بزدایید. امروز دیگر دولتهاى همسو با شما که دلشان براى‏ وطن و مردمشان مى‏تپد هرگز حاضر نخواهند شد بیش از این منابع زیرزمینى و رو زمینى کشورشان را براى اثبات موفقیت کمونیسم، که صداى شکستن استخوانهایش هم به گوش فرزندانشان رسیده است، مصرف کنند.
آقاى گورباچف وقتى از گلدسته‏هاى مساجد بعضى از جمهوریهاى شما پس از هفتاد سال بانگ «اللَّه اکبر» و شهادت به رسالت حضرت ختمى مرتبت- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- به گوش رسید، تمامى طرفداران اسلام ناب محمدى (ص) را از شوق به گریه انداخت. لذا لازم دانستم این موضوع را به شما گوشزد کنم که بار دیگر به دو جهان بینى مادى و الهى بیندیشید. مادیون معیار شناخت در جهان بینى خویش را «حس» دانسته و چیزى را که محسوس نباشد از قلمرو علم بیرون مى‏دانند؛ و هستى را همتاى ماده دانسته و چیزى را که ماده ندارد موجود نمى‏دانند. قهراً جهان غیب، مانند وجود خداوند تعالى و وحى و نبوت و قیامت، را یکسره افسانه مى‏دانند. در حالى که معیار شناخت در جهان بینى الهى اعم از «حس و عقل» مى‏باشد، و چیزى که معقول باشد داخل در قلمرو علم مى‏باشدگر چه محسوس نباشد. لذا هستى اعم از غیب و شهادت است، و چیزى که ماده ندارد، مى‏تواند موجود باشد. و همان‏طور که موجود مادى به «مجرد» استناد دارد، شناخت حسى نیز به شناخت عقلى متکى است .
قرآن مجید اساس تفکر مادى را نقد مى‏کند، و به آنان که بر این پندارند که خدا نیست و گرنه دیده مى‏شد. لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّى‏ نَرَى اللَّهَ جَهرَةً (3) مى‏فرماید: لَاتُدرِ کُهُ الأبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأبْصارَ وَ هو اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (4)از قرآن عزیز و کریم و استدلالات آن در موارد وحى و نبوت و قیامت بگذریم، که از نظر شما اول بحث است، اصولًا میل نداشتم شما را در پیچ و تاب مسائل فلاسفه،بخصوص فلاسفه اسلامى، بیندازم. فقط به یکى- دو مثال ساده و فطرى و وجدانى که سیاسیون هم مى‏توانند از آن بهره‏اى ببرند بسنده مى‏کنم. این از بدیهیات است که ماده و جسم هرچه باشد از خود بیخبر است. یک مجسمه سنگى یا مجسمه مادى انسان هر طرف آن از طرف دیگرش محجوب است. در صورتى که به عیان مى‏بینیم که انسان و حیوان از همه اطراف خود آگاه است. مى‏داند کجاست؛ در محیطش چه مى‏گذرد؛ در جهان چه غوغایى است. پس، در حیوان و انسان چیز دیگرى است که فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمى‏میرد و باقى است. انسان در فطرت خود هر کمالى را به‏طور مطلق مى‏خواهد. و شما خوب مى‏دانید که انسان مى‏خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتى که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگرى هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگرى هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمى دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم، گرچه خود ندانیم. انسان مى‏خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانى در خدا شود. اصولًا اشتیاق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است. اگر جنابعالى میل داشته باشید در این زمینه‏ها تحقیق کنید، مى‏توانید دستور دهید که صاحبان اینگونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب در این زمینه، به نوشته‏هاى فارابى (5) و بوعلى سینا (6)- رحمة اللَّه‏علیهما- در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که هرگونه شناختى بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانى کلى و نیز قوانین کلى که هر گونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به کتابهاى سهروردى (7)- رحمة اللَّه علیه- در حکمت اشراق مراجعه نموده، و براى جنابعالى شرح کنند که جسم و هر موجود مادى دیگر به نور صِرف که منزه از حس مى‏باشد نیازمند است؛ و ادراک شهودىِ ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیده حسى است. و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین (8)- رضوان اللَّه تعالى علیه و حشره اللَّه مع النبیین والصالحین- مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که:حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده، و هر گونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.
دیگر شما را خسته نمى‏کنم و از کتب عرفا و بخصوص محى الدین ابن عربى (9) نام نمى‏برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنى چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهى قم گردانید، تا پس از چند سالى با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موى منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهى از آن امکان ندارد.
جناب آقاى گورباچف، اکنون بعد از ذکر این مسائل و مقدمات، از شما مى‏خواهم درباره اسلام به صورت جدى تحقیق و تفحص کنید. و این نه به خاطر نیاز اسلام و مسلمین به شما، که به جهت ارزشهاى والا و جهان شمول اسلام است که مى‏تواند وسیله راحتى و نجات همه ملتها باشد و گره مشکلات اساسى بشریت را باز نماید. نگرش جدى به اسلام ممکن است شما را براى همیشه از مسئله افغانستان و مسائلى از این قبیل در جهان نجات دهد. ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان کشور خود دانسته و همیشه خود را در سرنوشت آنان شریک مى‏دانیم. با آزادى نسبى مراسم مذهبى در بعضى از جمهوریهاى شوروى، نشان دادید که دیگر اینگونه فکر نمى‏کنید که مذهب مخدر جامعه است. (10) راستى مذهبى که ایران را در مقابل ابرقدرتها چون کوه استوار کرده است مخدر جامعه است؟ آیا مذهبى که طالب اجراى عدالت در جهان و خواهان آزادى انسان از قیود مادى و معنوى است مخدر جامعه است؟ آرى، مذهبى که وسیله شود تا سرمایه‏هاى مادى و معنوى کشورهاى اسلامى و غیر اسلامى، در اختیار ابرقدرتها و قدرتها قرار گیرد و بر سر مردم فریاد کشد که دین از سیاست جدا است مخدر جامعه است. ولى این دیگر مذهب‏ واقعى نیست؛ بلکه مذهبى است که مردم ما آن را «مذهب امریکایى» مى‏نامند.
در خاتمه صریحاً اعلام مى‏کنم که جمهورى اسلامى ایران به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین پایگاه جهان اسلام به راحتى مى‏تواند خلأ اعتقادى نظام شما را پر نماید. و در هر صورت، کشور ما همچون گذشته به حسن همجوارى و روابط متقابل معتقد است و آن را محترم مى‏شمارد. والسلام على من اتبع الهدى. (11)


- 11 دى 1367/22 جمادى الاول 1409.
- روح اللَّه الموسوى الخمینى.


پی نوشت :


(1)- مائوتسه تونگ.
(2)- امریکا.
(3)- بخشى از آیه 55 سوره بقره: قوم حضرت موسى به ایشان گفت: «ما به تو ایمان نمى‏آوریم مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم».
(4)- سوره انعام آیه 103: «او [خدا] را هیچ چشمى درک نمى‏کند و او بینندگان را درک مى‏کند، و او نامرئى و آگاه است».
(5)- ابونصر محمد بن محمد الفارابى (فوت 339 ه. ق.) از بزرگترین فیلسوفان ایرانى وى در شهر فاراب ماوراء النهر متولد شده است. بعضى نژاد او را از ترکان و بیشتر از ایران مى‏دانند. فارابى از ماوراء النهر به بغداد رفت و در آنجا به تحصیل زبان عربى پرداخت و علوم فلسفى را نیز همان جا فرا گرفت و کتابهاى ارسطو را مطالعه کرد. پس از آن به حلب و دمشق رفت و به خدمت سیف الدوله ابوالحسن على بن عبداللَّه بن حمدان رسید و همچنان در دمشق ماند و به تألیف پرداخت. فارابى به سبب شرحهایى که بر آثار ارسطو نوشته است به «المعلم الثانى» مشهور شده است و مقام او را بعد از ارسطو قرار داده‏اند. فارابى در همه علوم عهد خود استاد و صاحب تألیف است. در ریاضیات و موسیقى و طب اطلاعات بسیار داشته است و از آثار او شرحهایى است که بر «انالوطیقا» ى اول و ثانى و «سوقسطیفا» و «بوطیقا» ى ارسطو نوشته است. در علم النفس، کتاب النفس اسکندر الامرودیسى ودر علوم، السماع الطبیعى و الاثار العلویه و السماء و العالم و کتاب الحروف ارسطو و المجسطى بطلمیوس را تفسیر کرده است. از کتابهاى دیگر او: رسالة فى مبادى آراء- اهل المدینة الفاضله، فصوص الحکم، الجمع بین رأى الحکیمین افلاطون الالهى و ارسطو طالیس. فارابى کوشیده است که در این کتاب، بین عقاید افلاطون و ارسطو التیام دهد. عقاید فارابى در فیلسوفان بعد از او اثر فراوان داشته است.
(6)- شیخ الرئیس ابوعلى حسین بن عبداللَّه سینا (فوت 428 ه. ق.) پزشک و فیلسوف و نویسنده ایرانى که مقام وزارت داشت و از بزرگترین حکیمان و عالمان جهان به شمار مى‏آید. سینا آثار متعددى دارد و در حدود 240 کتاب و رساله از او نام مى‏برند که بسیارى از آنها به زبانهاى مختلف ترجمه شده است. از معروفترین آثار او، کتاب شفا، قانون، اشارات، نجات و دانشنامه علایى است. ابوعلى در علوم حکمت و فلسفه و طب و ریاضى استادى داشت.
(7)- شیخ شهاب الدین ابوالفتوح یحیى بن حبش بن امیرک السهروردى (مقتول به سال 587 ه. ق.) معروف به شیخ اشراق از بزرگترین فیلسوفان ایران است. در شهر «سهرورد» متولد شد و نزد شیخ مجدالدین الجبلى استاد فخر رازى حکمت و فقه آموخت و در فنون فلسفه استاد گشت. چون در بعضى موارد نظر سهروردى با عقاید قدما اختلاف داشت و اصطلاحات دین زرتشت را به کار مى‏برد، او را به الحاد متهم کردند و همین امر باعث شد که علماى حلب، صلاح الدین ایوبى، فرمانرواى مصر و شام را به قتل او وادار سازند. شهاب الدین سهروردى فیلسوفى عارف است که حکمت اشراق در آثارش به کمال رسیده است. مجموع 49 کتاب و رساله به شیخ اشراق نسبت مى‏دهند که معروفتر از همه کتاب حکمة الاشراق و رسالة فى اعتقاد الحکما و قصة الغربة الغربیه است (این سه کتاب به همت هانرى کوربن، مستشرق فرانسوى با مقدمه‏اى به زبان فرانسه در سال 1331 چاپ شده است). دیگر کتاب تلویحات، کتاب المشارع و المطاوحات، رسالة عقل سرخ (چاپ انجمن دوستداران کتاب) رسالة العشق به نام مونس العشاق با شرح فارسى و همچنین لغت موران، صفیر سیمرغ، ترجمه رسالة الطیر ابن سینا، رسالة فى حالة الطفولیة و رساله آواز پرجبرئیل است.
(8)- صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازى معروف به ملاصدرا (فوت 1050 ه. ق.) از فیلسوفان و حکیمان عالیمقام در قرن یازدهم. وى در شیراز متولد شد و پس از مرگ پدر به اصفهان سفر کرد و نزد میرداماد و شیخ بهایى به تحصیل پرداخت پس از آن چند بار به زیارت مکه رفت. ملاصدرا افکار فلسفى دقیق داشت و تألیفاتش در حکمت، مرجع و مأخذ اهل علم بوده است. مهمترین آثار او به زبان عربى است. از آثار ملاصدرا به زبان عربى: اسفار اربعه و شواهد الربوبیه، شرح اصول کافى، حاشیه بر الهیات شفاى ابوعلى سینا، شرحى بر کلمة الاشراق (سهروردى) کتاب واردات القلبیه و چند تفسیر درباره بعضى سوره‏هاى قرآن است. ملاصدرا را مى‏توان از افتخارهاى عصر صفویه به شمار آورد. (9)- محى الدین بن عربى یکى از بزرگترین حکما و فلاسفه اسلامى که آثار او به عنوان مأخذ و منبع، مورد استفاده فلاسفه و حکماى بعد از او قرار گرفته است.
(10)- لنین، پایه گذار کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروى، دین را افیون جامعه مى‏دانست که بعداً این نظریه حتى از سوى خود کمونیستها نیز باطل اعلام گردید.
(11)- هیأت نمایندگى امام خمینى در تاریخ 13/10/67 به سرپرستى آقاى عبداللَّه جوادى آملى متشکل از آقاى محمدجواد اردشیر لاریجانى و خانم مرضیه حدیده چى (دباغ) وارد مسکو شد. این هیأت از سوى منتاشیویلى (دبیر هیأت رئیسه شورایعالى اتحاد جماهیر شوروى)، معاون وزیر امور خارجه این کشور، امام جمعه مسکو و سفیر جمهورى اسلامى ایران مورد استقبال قرار گرفت.
منبع : صحیفه امام، ج‏21، ص: 220تا ص: 227